قدیمی های فریمان میگفتند هر کس موقع مسافرت با سیدی برخورد کنند آن سفر نحس است و باید برگردد.
مرتضیمی خواست برود قم. مادر با آینه و قرآن جلوی در بود که سیدی آمد و گفت انشاالله می روید و بر نمی گردید.
دل مادر مثل سیر و سرکه می جوشید. گفت مرتضی مادر! امروز ۱۳ صفر است این سید هم این طور گفت؛ نرو.
اما مرتضی اعتنا نکرد و رفت.
بعدها این خاطره را در منبر هم تعریف کرد:
ما رفتیم و برگشتیم هیچ طوری هم نشد. یک مسلمان نباید فکر خودش را به این موهومات مشغول کند. پس توکل به خدا برای چیست؟ ما ها هم اسم توکل و توسل را می بریم و هم از گربه سیاه و سفید می ترسیم.
کسی که می گوید توسل و توکل و ولایت، دیگر به این موهومات نباید اعتنا بکنند.